نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه سن داره
ازدواج من و باباازدواج من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 12 روز سن داره

روزنه های امید

یه ماه دیگه و امیدی تازه

سلام عزیز دلم این ماه هم داره شروع میشه و من همچنان منتظر اومدنت هستم از دیشب خوردن قرص و شروع کردم تا ٥ شب باید ادامه بدم امیدوارم این ماه دیگه خدا تورو صحیح و سالم و صالح بهم بده تا من هم طعم شیرین مادر شدن و دوباره بچشم و از داشتنت لذت ببرم. فرشته ناز من ,‌اگه بیای زندگی من و بابایی خیلی قشنگتر میشه . نبودنت هر دوی مارو آزار میده ... برای اومدنت از خدا خواهش کن ... برای اومدنت دست به دامان رباب بشو قسمش بده به  ٦ ماه... شاید خدا دلش به حال من بسوزه... خیلی خیلی خیلی دوست دارم ... ٢٤ بهمن یعنی ٢ روز پیش خیلی دلم گرفته بود .. آخه پارسال تو همین روز متوجه حضور داداش امیرعباست شده بودم ... ...
26 بهمن 1391

بدون عنوان

چیزی ندارم که بگم... دلم خیلی گرفته ... نمیدونم چرا احساسم بهم میگه نمی خوای بیای ... نمیدونم چرا دستهای خدا اشکهای سرازیرم و پاک نمیکنه ... نمیدونم چرا اشکم با هر تلنگری سرازیر میشه ... دلم به حال خودم می سوزه... همه دارن کم کم مامان میشم اما من به عادت همیشه تقدیرم باید همیشه همیشه ها انتظار بکشم... دلم یه دنیا گریه می خواد ... دلم حضورت و می خواد ... پس این همه دعا کجا میره ؟ نکنه خدا صدام و نشنوه ... نکنه فراموشم کنه... میگن نا امیدی بده ... اما این یه اعتراف صادقانه است من ناامیدم ... اس اینکه تو بیای یا داشته باشمت ... برای اومدنت خیل کارا کردم ... اما انگار وقتش نیست ......
12 بهمن 1391

خرید برای نی نی نیومده

سلام عزیز دلم... خیلی برام ناز میکنی... ایراد نداره من دوست دارم... دیروز رفتم دکتر انگار یه کوچولو مشکل دارم ... دعا کن زودی خوب بشم تا تو بیای... ببین مامانی شما نیومدی اما من هر ماه به عشق شما یه چیز کوچولو هم شده برات می خرم ... امروز رفتم بیرون و برات یه شلوار لی ناز خریدم ... دیروز هم رفتم کلی کاموا ناز خریدم تا برات ببافم... فعلا شروع کردم اما نمیدونم چی می خوام ببافم ..... این ترم  آخری هم تنبل شدم ... دیشب بابایی تا میل و کاموارو دستم دید گفت مگه تو امتحان نداری ؟ مگه پروژه پایانی نداری , بعد این شکلی شد   منم این شکلی شدم  گفتم می خونم بابا بچه زرنگم... واقعا هم...
2 بهمن 1391
1